زعفر جنی
زَعْفَرِ جِنّی، شاه جنیان مسلمان، که در ظهر عاشورا، با سپاه خود برای یاری امام حسین (ع) در کربلا حاضر شد.
حسین کاشفی (د ۹۱۰ ق/ 1504 م) از زعفر با القابی چون مهتر پریان، مولای سید آخرالزمان، چاکر شاه مردان و زعفر زاهد نام برده است (ص ۲۷۶). شعبان کردی قزوینی نیز در سدۀ 13 ق/ 19 م لقب زعفر زاهد را تکرار کرده است (2/ 112). او در میان مردم به جعفر جنی شهرت دارد، چنانکه گاه نام جعفر صورت مردمی زعفر شمرده شده است (شهری، 2/ 392).
در لغتنامۀ دهخدا در توضیح نام زعفر، به تداول مردمی آن اشاره شده است. محمدتقی بهار در یکی از نامههایش، پس از آوردن اسم زعفر، ماجرای او را نقلی شنیداری یاد میکند (ص ۵۴). احمد شاملو در کتاب کوچه، او را زعفر جنی معرفی کرده است (ص 280). منابع مکتوب عربی نیز نام او را زعفر آوردهاند (آقا دربندی، ۴۰۸؛ جابلقی، 2/ 679). برخی از منابع، بین زعفر و جعفر تمییز قائل شدهاند و از رابطۀ پدر و فرزندی این دو سخن گفتهاند (همایونی، ۳۲۶، ۳۵۱؛ امیری، ۷۱). در حوزههایی از سنت متأخر، موجودیت تاریخی زعفر مردود دانسته شده است (مطهری، 3/ ۲۸۴).
در روایتی، او فرزند سرور جنیان است و چنین نقل است که همۀ جنیان در چاهی به نام بئرالعَلَم میزیستند؛ امام علی (ع) با ایشان به نبرد پرداخت؛ جنیان اسلام آوردند و امام پدر زعفر را بر ایشان گمارد و پس از فوت پدر، زعفر به مرتبۀ او رسید (کاشفی، همانجا؛ جنگ ... ، 1/ 176). در روایت دیگر، پدر زعفر نیز در میان کشتگان بود؛ امام علی (ع) پسر را به جای پدر گمارد و او را زعفر زاهد نام داد (شعبان، همانجا). در روایتی دیگر، پدر زعفر جنی، زعبان جنی معرفی شده است که پادشاه ستمکار و کافرپیشۀ جنیان در بئرالعلم بود؛ او از گرایش پسرش به اسلام باخبر شد و او را زندانی کرد؛ لابههای زعفر از زندان به گوش امام علی (ع) رسید و امام، با پیشبینی معاونت بالقوۀ زعفر در روز کربلا، به درون چاه آمد، زعبان را به ضرب ذوالفقار به قتل رساند، زعفر را به جای او بر تخت نشاند و کفار جن را از میان برداشت (نادعلیزاده، 1/ 354-355).
کاشفی در توصیف ظاهر زعفر جنی آورده است که دست و سرش شبیه اسب و پایش همچون پای شیر است (همانجا). در روایتی دیگر، زعفر کلاه بلندی به سر دارد (مونسالدوله، ۲۰۴). در هیئتهای عزاداری قم، شبیهخوانانِ نقشِ زعفر و سپاه جن با کلاه ششترک و پارچهای توری بر چهره ظاهر میشوند (فقیهی، ۲۸۴). در تعزیههای اراک، آنها با جامۀ سفید و کلاه سیاه مخروطیشکل آهنین و با نقاب وارد صحنه میگردند (محتاط، 1/ 262). در تعزیههای اصفهان با صورت و جامۀ سیاه، و در تعزیههای مِهران طالقان با نقاب و لباسهای بلندی از پارچههای رنگین و لطیف و عصایی که آتش بر بالای آن شعلهور است، ایفای نقش میکنند و زعفر در میان جنیان، با تاجش مشخص میشود (بالایی). در نقاشیهای دیواری زیارتگاههای گیلان خاوری، زعفر با صورتی گربهسان و پاهای سمدار یا وارونه به تصویر درآمده است که در جایی تاج، و جایی دیگر کلاه بوقی بر سرش دارد (همو).
روایت است که زعفر در بئر ذاتالعلم (چاه ذاتالعلم) در تدارک جشن عروسی خود بود که مویۀ دو جن را زیر تخت خود شنید؛ بر ایشان خشمگین شد که در این هنگامۀ طرب، چرا مویه سر دادهاند. آن دو شرح گذر خود به کربلا و مشاهدۀ بیکسی امام حسین (ع) در میدان را برای او بازگفتند. زعفر از این خبر منقلب شد، بساط عیش و طرب را رها، و عزم کربلا کرد (شعبان، 2/ 112). برابر با روایتی دیگر، مادر زعفر او را از واقعۀ کربلا باخبر ساخت (بالایی). در بسیاری از روایتهای مربوط به سرگذشت زعفر، اشارهای به چگونگی باخبرشدن او از واقعۀ عاشورا دیده نمیشود. در شماری دیگر از روایات آمده است که سالها بعد، زعفر ماجرای آن روز را با یکی از طلاب علوم دینی (شعبان، 2/ 113؛ میثمی، ۸۰۲) یا با عارفی (عمان، ۵۹) در میان مینهد؛ آن مرد در مجالس ذکر مصیبت امام، زعفر را شماتت میکند که در کربلا حضور داشت، اما در یاری به امام کوتاهی کرد؛ زعفر بر مرد ظاهر میشود و شرح ماجرا را بر زبان میآورد (همو، 59-61).
در روایتی آمده است: زعفر همراه با جنیان و ملائکه در روز عاشورا، چون به کربلا میرسد، صفوف ملائکه و ارواح انبیا را میبیند که همگی تا 4 فرسخ برای یاری امام ایستاده و منتظر اشارهای از سوی حضرتاند. امام حضور او را از انتهای صف درمییابد و صدایش میزند و ملائکه و ارواح برای وی راه بازمیکنند (آقادربندی، 408؛ شعبان، 2/ 112). در روایت دیگر، او صف ارواح انبیا، اولیا، اتقیا و اصفیا را در کربلا حاضر میبیند و با سپاهیانش در پشتسر ایشان میایستد، اما به فراخوان امام، پای بر شانههای ارواح میگذارد و به رکاب امام میرسد (بالایی). در روایاتی دیگر، او به حضور امام میرسد و سلام میگوید، اما امام او را نمیشناسد. زعفر از امام میخواهد تا اجازه دهد که او و سپاهش لشکر دشمن را نابود سازند، ولی امام نمیپذیرد، چه، این پیشنهاد را دور از جوانمردی مییابد و میگوید: ایشان شما را نبینند و شما ایشان را ببینید و بکشید. زعفر باز پیشنهاد میدهد تا خود و یارانش به شکل انسان درآیند، اما امام همچنان نمیپذیرد و به دلتنگی خود از پستیِ دنیا و شوق گذر از این وادی اشاره میکند (کاشفی، 276؛ جنگ، 1/ 177). امام در عوض، زعفر را تلقین به گسترش سوگواری و نوحهسرایی برای خویش میکند و از همان زمان، این امر در میان شیعیان رایج میشود (شعبان، 2/ 113).
زعفر پس از عاشورا، به بئر ذاتالعلم برمیگردد تا سوگ امام حسین (ع) را به جای عیش عروسی برپا کند. مادر او چون از ماجرا خبر مییابد، برآشفته میشود که چگونه فرزند زهرا (ع) را تنها گذاشتی و برگشتی؟! اگر هماینک به یاری او بازنگردی، تو را عاق خواهم کرد. زعفر اینبار همراه با مادر به کربلا میرود، ولی سر حسین (ع) را بر نیزه میبیند و درمییابد که کار از کار گذشته است. مادر به حضور امام زینالعابدین (ع) میرسد و اجازۀ نابودی کفار را میطلبد. امام اذن نمیدهد، اما میپذیرد که جنیان برای حفاظت از کودکان بر پشت شتران، کاروان اسرا را تا شام همراهی کنند (همانجا؛ میثمی، ۸۰۴).
زعفر پس از عاشورا و در سوگ امام، با ظاهر مهیب، سر به صحرا مینهد و بر خاک مینشیند و نام حسین (ع) را به سرانگشت بر زمین مینویسد و آن اندازه بر این نام میگرید که از اشکش نقش کلمه زایل میشود (عمان، ۵۹).
روستاییان مهران طالقان نقل میکنند که مجتهد صاحبرسالهای شبی در كشتزارش به آبیاری مشغول بود كه دو تن با قاطر به او میرسند و برای انجام عقدی، او را به روستای مجاور به نام پَراچان دعوت میکنند. شیخ دیرهنگام و خوشنبودن ساعت را متذکر میشود، ولی با پافشاری آنها میپذیرد و راه میافتد. آنها با وجود اعتراض شیخ به بیراهه میروند و سرانجام در دشت همواری میایستند. شیخ آتشی افروخته و در کنار آن، سیاهی هولناكی را میبیند. سیاهی میگوید: زعفرم و امشب شب عزای حسین (ع) و فردا روز «عاشورای قدیم» (روز عزای حسینی در گاهشماری بومی مهران) است. فردا به روستایت برگرد و عزا را برپا كن (بالایی).
در منبعی دیگر، اشاره به خبر مرگ زعفر شده است، چنانکه در مجلس مصیبت امام حسین (ع) ناگهان صدایی شیونکنان خبر مرگ زعفر را میرساند و صداهای دیگری شنیده میشود که از این سوگ میگریستند، اما صاحبان صداها دیده نمیشدند (مرتضوی، ۸۳).
تعزیۀ مجلس زعفر نیز در شهرها و روستاهای ایران دربردارندۀ روایاتی است که پیشتر گفته شد. بنیان و پیشینۀ تعزیۀ مشهور به «عاشورای قدیم» در مهران طالقان، منسوب به زعفر است (بـالایی). در بیـاضه، نقش زعفـر را بـاید یکـی از سادات روستا اجرا کند (سپهری، ۱۲۸). در تعزیهای دیگر، جبرئیل با او در ذکر مصیبت امام همراهی میکند (رجایی، ۱۷۹).
جادوگران و دعانویسان گاه زعفر جنی را به دستیاری میخـوانند (مونسالدوله، ۲۰۳-204). رمالان و جنگیران تویسرکان نیـز ادعای دراختیـارداشتن شیشۀ عمر زعفر را داشتند و اینگونه مینمودند که بهواسطۀ او، قادر به امرونهی بر جن هستند (مقدم، 1/ ۵۷۵).
زیارتگاههای گیلان خاوری که در عصر قاجار مصور به وقایع کربلا شدهاند، شمایل زعفر و سپاه جن را نیز در بر میگیرند که نمونههای آن عبارتاند از: الف ـ لنگرود، مـزار آقـا سید حسین، زعفر و سپاهش با تاجی بر سر و صورت گربهسان و پاهای سمدار؛ ب ـ لاهیجان، آ سد حسین بر، مزار آقا سید حسین، زعفر و سپاهش بـا کلاه بوقی و پاهای وارونـه؛ پ ـ لاهیجان، متعلق محله، مـزار آقا سید علی، زعفر تاجی بر سر و سپاهش با کلاه بوقی و صورت گربهسان و پاهای سمدار (بالایی).
مآخذ
آقادربندی، ملاآقا، اسرار الشهادة، تهران، اعلمی؛ امیری، رزاق، تاریخ و فرهنگ مردم فراشبند، شیراز، ۱۳۸۲ ش؛ بالایی لنگرودی، علی، تحقیقات میدانی؛ بهار، محمدتقی، نامهها، به کوشش علی میرانصاری، تهران، 1379 ش؛ جابلقی بروجردی، علیاصغر، طرائف المقال، به کوشش مهدی رجایی، قم، ۱۴۱۰ ق؛ جنگ شهادت، به کوشش زهرا اقبال (نامدار)، تهران، 1357 ش؛ رجایی زفرهای، محمدحسن، «مجلس شهادت امام حسین (ع)»، تئاتر، تهران، ۱۳۸۲ ش، شم 34-35؛ سپهـری، منصوره، بیـاضه، روستایی کهن بـر کران کویـر، تهران، ۱۳۸۷ ش؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، حرف ج، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ شعبان کردی قزوینی، محمد، ریاض القدس، تهران، 1376 ش؛ شهری، جعفر، طهران قدیم، تهران، ۱۳۸۳ ش؛ عمان سامانی، نورالله، گنجینة الاسرار، قم، 1345 ش؛ فقیهی، علیاصغر، تاریخ جامع قم، قم، ۱۳۵۰ ق؛ کاشفی، حسین، روضة الشهداء، به کوشش محمد رمضانی، تهران، ۱۳۳۴ ش؛ لغتنامۀ دهخدا؛ محتاط، محمدرضا، سیمای اراک، تهران، ۱۳۶۸ ش؛ مـرتضوی لنگرودی، محمدمهـدی، ارمغـان هنـد و پـاک، قـم، ۱۴۰۳ ق/ 1362 ش؛ مطهری، مرتضى، حماسۀ حسینی، تهران، ۱۳۶۶ ش؛ مقدم، محمد، تویسرکان، تهران، ۱۳۷۸ ش؛ مونسالدوله، خاطرات، به کوشش سیروس سعدوندیان، تهران، 1380 ش؛ میثمی عراقی، محمود، دار السلام، به کوشش ناصر باقری بیدهندی، قم، ۱۳۸۸ ش؛ نادعلیزاده، غلامعلی، نامۀ تعزیه، تهران، ۱۳۹۰ ش؛ همایونی، صادق، تعزیه در ایران، شیراز، ۱۳۸۰ ش.